فضه
فضه
رضا باقریان
از عالم الهوتیان شد با خبر فضه سبقت گرفته تا خدا از هر نظر فضه ِ اکسیر عشق فاطمه مس را طال میکرد ِ پس کیمیاگر بود در چشم هنر فضه خدمتگذار خاندان آل عترت شد تا بست از شهر خودش بار سفر فضه مادر، کنیزی شما هم قیمتی دارد شد قسمت اسماء، اما بیشتر فضه َواهللِ در کوچه اگر میبود همراهت سیلی نمیخوردی تو و، میشد سپر فضه ِشیر ِ حالل مادرش کار خودش را کرد خیلی کمک حال تو شد در پشت در فضه ُ وقتی که فریاد لبت فضه خذینی شد فضه خودش هم داد زد، ای خونجگر فضه هر روز زخم بسترت را شستشو میداد ِ با درد پهلوی تو می ِ شد درد سر فضه چون شمع سوسو میزدی و، با دل مضطر ِ دور تو میگردید هرشب تا سحر فضه