متن مقتل ورودیه کربلا
25 تیر 1402 1402-04-25 17:36متن مقتل ورودیه کربلا
متن مقتل ورودیه کربلا
سیرمنطقی حرکت کاروان امام حسین علیه السلام
از مکه به عراق
کاروان سیدالشهدا علیه السلام در بیست هشتم رجب سال 60 هجری از مدینه خارج و در روز سوم شعبا ن وارد مکه شد و تا هشتم ذی الحجه در مکه ماند
در دورانی که امویان در کوفه حکومت می کردند و هدف آنان بی علاقه کردن مردم به اسلام بود، سیدالشهداء نامه ای به بزرگان بصره نوشتند و آنها را دعوت به کتاب و سنت خداوند کردند زیرا در آن زمان سنت از بین رفته و بدعت زنده شده بود و بیشتر مردم عثمانی مذهب بودند به طوری که در رجز هایشان می گفتند ( انی علی دین عثمان )
حضرت نامه ای به معاویه نوشتند و در آن نامه به او فرمودند: هیچ فتنه ای را بدتر از حکومت تو بر این امت و هیچ کاری را برتر از جنگیدن با تو نمی دانم و در پایان این نامه نوشتند : یکی از کارهای زشت تو ولی عهد کردن فرزند شراب خوار توست .
طبری شیعه با سند خویش از زراره بن خلج نقل می کند : واقدی و زراره بن خلج هر دو آنها باسیدالشهداء ازسستی مردم کوفه گفتند:که دلهای آنها با تو وشمشیرهای آنها علیه توست ( ان قلوبهم معک و سیوفهم علیک ) و امام در جواب آنها اشاره ای کردند به آسمان و فرشتگان بی شماری نازل شدند و فرمودند : اگر اجر و پاداش از بین نمی رفت بوسیله همین ملائکه با آنان می جنگیدم ولی می دانم که قتلگاه من و یارانم در آن سرزمین است .
امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را فراخواندند و به او مامویت دادند تا به کوفه برود و ببیند که اگر فکر و نظرشان همین است به ایشان نامه بنویسد و ایشان هم حرکت کنند .
مسلم وارد کوفه شد و با مردم بیعت کرد تا اینکه خبر به یزید رسید، یزید به عبیدالله ابن زیاد دستور داد تا به کوفه برود و سر مسلم را برایش بفرستد .
ابن زیاد فردایش به کوفه رفت و چهره اش را پوشانده بود و مردم فکر کردند که حسین آمده است، سپس وارد قصر شد و گفت من ابن زیادم . مسلم از خانه مختار به خانه هانی رفت. ابن زیاد غلامش ( معقل ) را سه هزار درهم داد تا برود و خود را از یاران او قرار دهد و بگوید این پول ها را وقف جنگ کنند و محل اختفای مسلم را پیدا کند و به ابن زیاد گزارش دهد. با توجه به نامه ای که از حضرت مسلم بن عقیل به سید الشهداء علیه السلام رسیده بود و خبر از آمادگی سپاه 18 تا 40 هزار نفره به ایشان داده بودند امام علیه السلام آهنگ عراق کردند .
– خطبه سیدالشهداء علیه السلام
– امام علیه السلام در خطبه ای فرمودند مرگ برای آدمیان همانند گردنبند بر گردن دختران است و من مشتاقم به دیدار یاران دیرین مثل اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف . برای من شهادتگاهی برگزیده شده که گویا می بینم گرگهای گرسنه ی دشت های نواویس و کربلا بند بند مرا از هم می درند
در شب حرکت امام حسین علیه السلام محمد حنفیه به امام عرضه داشتند: آقاجان در مکه بمانید و از رفتن به کوفه بگذرید ،ولی سیدالشهدا فرمودند: اگر در مکه بمانم با کشتن من حُرمت حَرم خدا از بین می رود، محمد حنفیه عرض نمود: حالا که می خواهی بروی به سمت یمن یا به نواحی امن دیگر برو ، امام فرمودند: بگذار فکر کنم. اما امام در سحرگاه روز ترویه (یوم الترویه * یعنی روزی که حاجیان آب برمی دارند و به صحرای عرفات می روند) به راه افتادند. محمد حنفیه شتابان به سوی امام آمد و گفت قرار شد که درباره پیشنهادم فکر کنید، چه شد که سحر گاه به راه افتادید؟! حضرت فرمودند: در عالم رویا جدم رسول خدا را دیدم که به من امر فرمودند:ای حسین به سوی عراق برو چرا که مشیت اللهی بر این است که تورا کشته ببیند(فقال : یا حسین اخرج فان الله قد شاء ان یراک قتیلا ) .محمد حنفیه گفت: انا لله و انا الیه راجعون و سپس پرسید اگر چنین باشد مقصود شما از بردن زن و فرزندان چیست؟! امام فرمودند مشیت اللهی بر این است که آنها را اسیر و گرفتار ببیند(فقل :ان الله قد شاءان یراهن سبایا ) .
خبر شهادت مسلم بن عقیل را به آقا دادند ولی ایشان به یاران اعلام نکردند . ماموران عمروبن سعیدوالی مکه) کوشیدند تا مانع خارج شدن امام از مکه شوند ،ولی امام اعتنایی نکرد وماموران پیوسته مانع شدند که در نتیجه ضرباتی با تازیانه بین آنها رد وبدل شد.
عبدالله بن جعفر نامه ای به امام نوشت وهمراه دو پسرش عون ومحمد فرستاد و از امام خواست تا به مدینه باز گردد وبعد به نزد عمروبن سعید رفت واز او خواست نامه ای برای حسین توسط برادرش یحیی بفرستد یحیی و عبدالله بن جعفر در پی امام رفتند .پس از آنکه نامه رابرای امام خواندند ،امام فرمودند: رسول خدا دستوری به من داده است ومن در پی آنم چه به نفع من باشد چه به ضررمن .-جبل ذی حسم
ودر منطقه ذی حسم با سپاه هزار نفری حربن یزید ریاحی در گرمای نیمروز روبه رو شدند و امام علیه السلام دستور دادند که آنها و اسب هایشان را سیراب کنند شخصی از سربازان حر از لشکر جا مانده بود و جزو آخرین کسانی بود که به سپاه پیوست.چون تشنگی بر او اثر کرده بود هر چه تلاش می کرد نمی توانست آب بنوشد، امام به او فرمود دهانه مشک را برگردان ولی او نمی دانست چه کند،لذا امام لب مشک را برگرداند تا آنکه آب نوشید و اسبش هم سیراب شد .
امام علیه السلام شروع کردند به خطبه خواندن و پس از حمد وثنای الهی از بی ارزش بودن زندگی دنیا و ستم کاری در دنیا سخن گفتند و فرمودند: من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمکاران را جز ننگ نمی بینم .
بعد از اذان و اقامه نماز خواندند و به حر فرمودند به طرف شما حرکت نکردم مگر زمانیکه نامه هایتان به دستم رسید که امامی نداریم و نزد ما بیا ،اگر به دعوتتان پایبند هستید من آمده ام و اگر آمدنم را خوش نمی دانید بر می گردم. سپس رو به حر کردند و فرمودند: شما چندین هزار نامه نوشتید تا به کوفه بیایم ،حر عرض کرد: من از این نامه ها که می گویید خبر ندارم ،آنگاه امام دو خورجین از نامه ها را جلوی حر روی زمین ریخت ،اما حر گفت: من جز کسانیکه نامه نوشتند نیستم، ما مامور هستیم وقتی به شما رسیدیم از شما جدا نشویم تا اینکه شما را نزد عبیدالله بن زیاد ببریم ،سپس امام برخواست و دستور برگشت داد. هنگامیکه خواستند برگردند سپاه حر مانع شد، امام به او فرمودند مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی؟! حر گفت: به خدا قسم اگر درمیان عرب غیر از تو کسی دیگر چنین می گفت او را از جواب صرف نظر نمی کردم اما درباره تو چاره ای ندارم جز اینکه مادرت را به نیکوترین وجه یاد کنم. سخن بین امام و حر به درازا کشید تا اینکه حر گفت من به جنگ با شما مامور نشده ام، بلکه مامورم از شما جدا نشوم حال اگر نمی پذیری راهی را انتخاب کن که نه به کوفه ونه به مدینه برود. امام فرمودند: پیش می روم برای جوانمرد مرگ ننگ نیست .
آخر شب امام حسین آب برداشتند ودستور حرکت دادند .در بین راه امام حسین علیه السلام را لحظه ای خواب فرا گرفت وبعداز بیدار شدن پیوسته تکرار می کردند (انا لله وانا الیه راجعون) حضرت علی اکبر علیه السلام از امام علیه السلام ماجرا را سوال کرد و حضرت فرمودند خواب دیدم هاتفی ندا سر داد که شما به سرعت در حال حرکتید در حالیکه مرگ شما را سریعتر به سوی بهشت می برد،حضرت علی اکبر عرض کردند: پدر جان آیا ما به حق نیستیم؟ امام فرمودند: بلی پسرم؛سوگند به آن خدایی که بازگشت همه به سوی اوست ما بر حقیم، حضرت علی اکبر عرض کردند: پدر جان پس اگر ما بر حقیم هیچ ترسی از مرگ وجود ندارد، امام حسین فرمودند: پسرم خداوند بهترین پاداش که از ناحیه پدر به پسرش می رسد را به تو عطا فرماید .
امام سجاد فرمودند در هیچ منزلگاهی فرود نمی آمدیم و از آنجا کوچ نمی کردیم مگر آنکه پدرم یحیی بن زکریا را یاد می فرمود، روزی فرمود: از پستی دنیا همین بس که سر یحیی را برای زنان بدکاره بنی اسرائیل هدیه بردند و سپس فرمود: پسرم علی، هرگز خون من از جوشش نخواهد افتاد تا آنکه خداوند مهدی عجل الله فرجه را بر انگیزد تا به خون خواهی من هفتاد هزار نفر از منافقان وفاسقان کافر را بکشد.
چون صبح شد اهل کاروان نماز خواندند وسوار برمرکبها شدند، امام می خواست یاران خود را از سپاه حر جدا کند، حر نیز می آمد و مانع می شد، زهیر به امام عرض کرد: بگذارید با آنها همین جا بجنگیم که جنگ با آنان آسانتر از جنگ با پسر مرجانه و یارانش است، امام فرمودند ما آغازگر جنگ نخواهیم بود .
امام ویارانشان در راه بودند تا اینکه اسب حضرت ایستاد اسب دیگری سوار شدند و او هم یک گام جلوتر نرفت، سیدالشهدا تا هفت اسب عوض کردند ولی آنها نیز از حرکت امتناع کردند.امام پرسیدند: نام این سرزمین چیست؟ گفتند غاضریه، پرسیدند: آیا نام دیگری هم دارد؟ گفتند نینوا، پرسیدند: آیا نام دیگری هم دارد؟ گفتند شاطی الفرات، پرسیدند: آیا نام دیگری هم دارد؟ گفتند کربلا. آنگاه امام نفس عمیقی کشیدند و فرمودند( اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلا )،سرزمین محنت و رنج، بایستید و پیش نروید (ها هُنا والله مَحَطُّ رحالنا و مسفک دمائنا و هاهنا محل قبورنا و هاهنا والله محل سُبی حریمنا )اینجا به خدا محل ریخته شدن خون ماست،اینجاست که حرمت مارا می شکنند،مردان و کودکانمان را می کشند و قبور ما هم همین جاست، رسول خدا همین خاک را به من وعده داده بودند .-منزلگاه تنعیم
امام علیه السلام در تنعیم به کاروانی برخورد که از یمن برای یزید لباسهای فاخر وسرخ می برد آنها را مصادره کرد وبه اهل کاروان خود فرمود شمارا مجبور به آمدن با خود نمی کنم . هر که می خواهد با ما به عراق بیاید همه کرایه او را می دهیم و به راه ادامه داد.
-منزلگاه صفاح
امام به صفاح رسید وبا فرزدق شاعر دیدار کرد و از او پرسید: از مردم کوفه چه خبر داری؟ او گفت دلهای مردم با تو وشمشیرهایشان با بنی امیه است. ( قلوب الناس معک و سیو فهم مع بنی امیه )
-منزلگاه ذات العرق
امام چون به ذات العرق رسید از بشربن غالب که از کوفه می آمد سوال فرمود: از عراق چه خبر داری؟ او گفت دلها با تو و شمشیرها علیه توست(قلوبهم معک و سیوفهم علیک) و سپس گفت: ای فرزند پیامبردرباره آیه (یوم ندعوا کل انس بامامهم) توضیح دهید ، امام فرمودند: آنان دو گروه هستند، امام هدایت که به هدایت دعوت می کند و امام ضلالت که به گمراهی می خواند. اولی پیروان خود را به بهشت و دومی به جهنم می کشاند .
-منزلگاه حاجز
امام در حاجز نامه ای به بزرگان کوفه نوشت وفرمود: نامه شما به دستم رسید، اگر به بیعت خویش وفادارید جانم و خانواده ام در کنار شما خواهد بود ولی اگر از عهد خود بازگشته اید، من بر می گردم .نامه را به قیس بن مُسهِر داد .
قیس در راه کوفه توسط حُصَین ابن نمیر دستگیر و نزد ابن زیاد برده شد.ابن زیاد به او گفت: بالای منبر برو وبر حسین و پدرش ناسزا بگو تا بخشیده شوی.سپس دستور داد او را به مسجد بردند .قیس بالای منبر رفت وبعد از حمد وثنای خداوند برحسین وپدرش وآل او درود فرستاد وابن زیاد را لعنت کرد و مردم را به یاری حسین فراخواند. ابن زیاد دستور داد او را بالای قصر ببرند و به پایین افکنند .
خبر شهادت قیس به امام حسین علیه السلام رسید اشک ریختند و فرمودند: ( اللهم جعل لنا ولشیعتک منزلا کریما عندک )خداوندا برای ما و شیعیانت منزلی گرانبها نزد خود قرار بده.
-منزلگاه خزیمیه
در خزیمیه حضرت زینب علیها السلام به امام عرض کرد برادر شنیدم دیشب هاتفی چنین گفت: ای دیده گریان شو که پس از من چه کسی به شهیدان خواهد گریست بر گروهی که مرگ در پی آنان است. حسین علیه السلام فرمود: خواهرم آنچه مقدر است خواهد شد (یااختاه کل الذی قضی فهو کائن )
-منزلگاه زرود
امام به زرود رسید خیمه ای دید، سوال کرد: از آن کیست؟ گفتند زهیربن قین .امام کسی را پی او فرستاد تا به دیدار امام آید او نپذیرفت همسرش(دلهم) با او بود گفت: سبحان الله! پسر پیامبر در پی تو فرستاده اجابت نمیکنی ؟ زهیر برخاست و جانب امام رفت. چیزی نگذ شت که با چهره تابان برگشت و دستور داد خیمه اش را نزد سیدالشهدا ببرند و به همسرش گفت تورا طلاق می دهم چرا که خود را آماده کرده ام تا در رکاب حسین شهید شوم و نمی خواهم به تو از جانب من آسیبی برسد .
-پیوستن دو نفر از قبیله بنی اسد
دو نفر از قبیله بنی اسد که قصد پیوستن به کاروان امام را داشتند دیدند مردی تا کاروان امام حسین علیه السلام را دید راه خود را کج کرد ،خود را به او رساندند و از او از اوضاع کوفه سوال کردند و او گفت: از کوفه خارج نشدم مگر اینکه دیدم مسلم بن عقیل و هانی را به شهادت رساندند وبا طنابی که به پاهایشان بسته بودند در بازار می کشیدند.
-رسیدن خبر شهادت مسلم و هانی
خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی ابن عروه را در زرود به امام دادند. حضرت چند بار فرمودند (انا لله وانا الیه راجعون ) فرزندان عقیل با شنیدن خبر شهادت مسلم گفتند: به خدا قسم بر نمی گردیم تا انتقام خونش را بگیریم یا همچون او شهید شویم .
امام حسین علیه السلام رو به اصحاب کردند و فرمودند: خبر ناگواری به من رسیده شیعیان ما را تنها گذاشته اند ،هر کس دوست دارد بر گردد بیعت خویش را از او برداشتم . اکثر مردم برگشتند و فقط کسانی ماندند که آماده ایثار و شهادت بودند
امام علیه السلام در سحرگاه همان روز به جوانان و خدمتکارانش فرمود آب زیاد بردارید آب زیاد برداشتند و سپس حرکت کردند.
-منزلگاه بطن العقبه
امام در بطن العقبه فرود آمدند وبه یاران خود فرمودند که در خواب دیدم سگهایی مرا می درند و سر سخت ترین آنها سگی بود لک وپیس دار ،پس یقینا کشته خواهم شد و فرمودند اینان از من دست برنمی دارند تا اینکه خون مرا بریزند .
-منزلگاه شراف
کاروان امام یک شب در شراف ماندند و هنگام صبح از آنجا حرکت کردند تا اینکه روز به نیمه رسید در این هنگام مردی تکبیر گفت ، امام پرسید: به چه علت تکبیر گفتی؟! مرد عرض کرد: نخلستانی مشاهده کردم ،در این هنگام عبد الله ابن سلیم و مدری ابن مشمعل گفتند در اینجا نخلستانی وجود ندارد، امام پرسید: چه به نظر می رسد؟ گفتند آنه سر اسبهای لشکریان است، امام فرمودند جایی هست که در امان باشیم تا از یک سو با آنها روبرو شویم گفتند بله و راه افتادند.