متن مقتل حضرت اباالفضل علیه السلام
25 تیر 1402 1402-04-25 18:59متن مقتل حضرت اباالفضل علیه السلام
متن مقتل حضرت اباالفضل علیه السلام
سیر منطقی شهادت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام عباس ابن علی ابن ابیطالب علیه السلام که کنیه اش ابوالفضل است ، مادر ایشان حضرت ام البنین علیها السلام بوده و حضرت عباس علیه السلام بزرگترین فرزند ایشان نیز می باشد که بسیار خوش سیما بود، بر اسبی بلند سوار می شد که پاهای مبارکش به زمین می رسید و به ایشان ماه بنی هاشم «قمربنی هاشم» نیز می گفتند ،او در روز عاشورا علمدار سپاه امام حسین علیه السلام بود. قمربنی هاشم برای امام ،گرانمایه ترین وبهترین ذخیره و یار و یاور محسوب می شد وچون آرامش روحی اهل حرم به وجود آن بزرگوار و شمشیربرکشیده اش وابسته بود، حضرت به ایشان اذن نبرد نمی داد. حضرت عباس علیه السلام بین دو راه قرارگرفته بود؛ ازسویی غیرت شجاعتش او را به سرکوب جهالتها وبی حرمتیهای دشمن فرامی خواند و ازسوی دیگر پیروی از امام زمانش اورا به سکوت وتحمل سختیها وامی داشت. هنگامیکه صدای ناله «واعطشای» کودکان به آسمان برخواست و تشنگی کودکان،شهادت یاران وتنهایی وغربت سیّدالشهداء واهل حرم دل عرصه را بر او تنگ کرد، برآشفته به محضر امام رسید واجازه نبردخواست تاجانش رافداکند،که امام به اوفرمود : «انتَ صاحبَ لوایی وَلیکَن أطِلبٌ لهولاءالأطفالِ قلیلاًمن المأءِ» برادرم توعلمدارمن هستی لیکن برو برای این کودکان آب تهیه کن.بفرموده ی امام علیه السلام عباس علیه السلام به سوی لشکردشمن آمد و آنان را نصیحت کرد ، اما سخنانش دردل سیاهشان اثرنکرد ونتیجه رابه اطلاع امام حسین علیه السلام رسانید . قال الراوی : واشتدالعطش الحسین علیه السلام فرکب المسناة یریدالفرات والعباسُ اخوهُ بین یدیه فَاعترضتهما خیل ابن سعد، فرمیَ رجل بنی دارم الحسین بسهم فأثبتهُ فی حنکه الشَریف… وقتی تشنگی برحسین علیه السلام فشارآورد،سواربراسب آهنگ فرات کرد درحالیکه برادرش عباس علیه السلام نیزبه پیشاپیش ایشان بود وسپاه ابن سعد ملعون راه برآنان بستند.مردی از بنی دارِم تیری به گلو و زیرچانه ی مبارک امام زد:حضرت تیررابیرون کشید و دودست مبارکش رازیرگلوگرفت تا کف دو دست مبارک پرازخون شد،سپس به سوی آسمان پاشیدوفرمود: «اللهم انّی أشکوالیک مایفعل بابن بنت نَبیِکَ» پروردگارا به پیشگاهت ازآنچه با پسردختر پیامبرت می کنند شکایت میکنیم. دراین حال لشگردشمن ، عباس علیه السلام را از هر طرف محاصره کرده بودند و بین او امام فاصله انداختند ، عباس علیه السلام ازبرادرش جداشده و به تنهایی با آنان می جنگید در حالیکه مشک آب رابه دست مبارک داشت، حمله می کرد و رجز میخواند: «ا نی ا ناالعباس اغدوا بالسقاء» یعنی من عباس هستم که بامشک آب می آیم، شما را بخدا سخنم را گوش کنید، تیربه چشمم بزنید اما این مشک آب را هدف قرارندهید،جان دادن درمقابل این مشک برایم ارزشی ندارد زیرا این مشک امانت سکینه ودیگرکودکان حرم حسینی است. نقل دوم:عباس علیه السلام در روز عاشورا برای آوردن آب بسوی فرات رفت ، برای تصرف شریعه ناچار به جنگ شد ، بعد از ورود به شریعه و برداشتن آب بیاد تشنگی اهل حرم بویژه برادر و امامش افتاد و آب ننوشید و در حالیکه تشنه کام بود از شریعه خارج گردید و با اسب وفادار خود اینگونه میفرمود: «أنت العطشان و أنا الطشان وا… لا ذقت الماء حتی تشرب» و لذا دشمن که توان جنگ با فرزند علی علیه السلام را نداشت ، ملعونی که زید ابن ورقاء جُهنی نام داشت پشت نخلی کمین کرده و حکیم ابن طفیل سنبسی نیز او را یاری کرد و ضربتی به دست راست حضرت زد و آن را از بالای آرنج قطع کرد، عباس علیه السلام شمشیر را به دست چپ گرفته ، حمله می کرد و رجز می خواند: والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی وعن امام الصادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین عباس علیه السلام آنقدر جنگید که بیحال و ناتوان شد ، در این زمان حکیم ابن طفیل طائی از پشت نخلی ضربتی بر دست چپ حضرت وارد و دست مبارکش را قطع نمود و حضرت همچنان رجز می خواند : یا نفس لا تخشی من الکفار – و إبشری برحمه الجبار مع النبی السید المختار – قد قطعوا ببغیهم یساری فأصلهم یارب حر النار علمدار کربلا پرچم را به سینه ی مبارک چسباند ، تا همچنان در اهتزاز باشد اما دیگر دست ندارد تا از خود دفاع کند ، تعداد زیادی از لشکریان به او هجوم برده و به حدی بر او تیر انداختند که پیکر مبارکش از تیر پوشیده شده بود،در این بین ناگهان تیری به مشک آب خورد و آبها بر زمین ریخت ، تیری به سینه و تیر دیگری بر چشم مبارکش نشست ، سپس ملعون حکیم ابن طفیل جلو آمد و با عمود آهنین به ایشان حمله کرده و سر مقدش را شکافت ، و این زمانی بود که عباس علیه السلام بر اثر تعدد تیرها و ضربات سخت دشمن ، زخمهای شدیدی برداشته و دیگر توان حرکت نداشت که فریاد برآورد : «علیک منی السلام یا اباعبدالله» و امام چون پیکرغرق به خون برادر را در قربانگاه که گوئی بر بدن شریفش لباسی از تیر پوشانده بودند مشاهده کرد حالت انکسار فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمّت بی عدوی» الان کمرم شکست و چاره ام کم شد و دشمنم مرا شماتت کرد شاعری نیز چنین گفته : «و بان الانکسار فی جبینه ، فانکدت الجبال من حنینه» شکست از چهره ی مبارک امام آشکار شد و کوههای سربلند و استوار از ناله اش فروپاشید . امام علیه السلام با دلی محزون و چشمی گریان بسوی خیام حرم بازگشت ،در حالی که با آستین مبارک اشکهای خود را پاک می کرد تا اهل حرم نبینند و خبر شهادت برادرش را به اهل حرم رساند.